عصر جمعه
جمعه, ۶ اسفند ۱۳۸۹، ۰۸:۳۱ ب.ظ
http://heaven-reza.persiangig.com/image/7.jpg
آیاتی از قرآن کریم
یک جرعه شعر
کتابهایی که خوانده‌ام
فیلم‌هایی که دیده‌ام
عکس‌هایی که گرفته‌ام
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
- ۹۷/۰۶/۲۱شوق
- ۹۶/۰۴/۳۱فراموشی و آشفتگی و پریشانحالی
- ۹۶/۰۳/۲۸و اینگونه عمرِ گران میگذرد
- ۹۶/۰۳/۱۵خلوتی برای حضور در اجتماع
- ۹۶/۰۲/۲۰جوانِ جویای نام
- ۹۶/۰۲/۲۰خواب و رویا
- ۹۶/۰۲/۲۰دفتر گمشدگان حرم
- ۹۵/۰۵/۰۴عاشقانه ای برای وبلاگ
- ۹۴/۰۸/۱۵دستاوردهای دلی
- ۹۴/۰۷/۱۱گذشت عمر، گذشت جوانی
پیوندهای روزانه
پیوندها
- امام خامنه ای
- شهید آوینی
- .: رنگ آه :.
- 100 خاطره از شهدا || شهید چمران و ...
- پاسخگوی شرعی و اعتقادی آنلاین
- شعرهای قیصر
- زنده یاد سلمان هراتی
- اشعار قیصر امین پور
- قیصر امین پور
- مسیحا
- مسافر
- پرسه در خیال
- املت دسته دار
- ابوالفضل زرویی نصرآباد
- عشق علیه السلام
- وب سایت شخصی علیرضا قزوه
- سنگچین
- یوسفعلی میرشکاک
- خلسه ی خیال
- سال های تاکنون
- رضا امیرخانی
- مرتضی امیری اسفندقه
- بی معرفت
- اهالی اشک
- حاج اسحاق
- خیلی دور خیلی نزدیک
- ماه ناتمام
- نسل سومی
- کفش
- راحیل
- یارحجت
- پیدای پنهان
- لثارات
- زری نوشت
- یادداشت های بیداری(مسیح کردستانی)
- براده های روح
- از جنس خدا
- حسن الماسی
- کیستی ما
- دوئل
- قاسم روان بخش
- مداد سفید
- لذت متن
- بانک کتب فارسی
- تلخ و شیرین
- ریز نوشت
- untouchable
- یادداشت های روزانه دکتر دلژین
- جملات زیبا
- راه شکست جمهوری اسلامی/ مرتضی مطهری
- وبپالون
- داستان این عکس چیست؟
- آغازی بر یک پایان
- مینی جملات
- کوچه 1/11
۱۷ اسفند ۸۹ ، ۱۸:۰۳
رعنا
رعنا
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش ان دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید
دست افشان پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم
می روم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند
می روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
برکه بسپارد زمام خویش را
با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهاییم
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما می شدی
مایه ی آسایه ما می شدی
هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسایل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان منست
نامه تو خط امان منست
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطه عطفی به اوج آیینم
کدام گوشه مشعر کدام کنج منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش
تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد
ببوسم خاک پاک جمکران را
تجلی خانه پیغمبران را
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید...
سرخوش ان دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید
دست افشان پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم
می روم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند
می روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
برکه بسپارد زمام خویش را
با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهاییم
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما می شدی
مایه ی آسایه ما می شدی
هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسایل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان منست
نامه تو خط امان منست
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطه عطفی به اوج آیینم
کدام گوشه مشعر کدام کنج منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش
تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد
ببوسم خاک پاک جمکران را
تجلی خانه پیغمبران را
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید...
چه خبرههههههههههههههههه کلیییی وقته نیمدم
میخونم بعد پیام میذارم ئلی قبلش ی جوری بهم خبر بده منتظر زحمتم