قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

دست‌نوشته‌های نه چندان معتبر یک انسان؛ انسان نه ، یک آدم

قطعه‌ای از بهشت

می‌گفت: "روزی قطعه زمینی در خراسان محل رفت و آمد ملائک می شود."
گفتند: "کجا؟"
گفت: "در طوس."
به خاک که سپردندش، آن جا شده بود قطعه‌ای از بهشت.
فرشته ها می‌آمدند ، می‌رفتند.

* به نقل از کتاب " آفتاب هشتمین " اثر "لیلا شمس"

آیاتی از قرآن کریم

یک جرعه شعر

کتابهایی که خوانده‌ام

فیلم‌هایی که دیده‌ام

عکس‌هایی که گرفته‌ام

Instagram

طبقه بندی موضوعی

یکی از وسایلام رو دو سه روزی یه بار ازش استفاده میکردم و بعد از تموم شدن کارم فقط میذاشتم‌ توی کیفش که مثلا مرتب باشه! . امروز گذاشتم داخل کیفش ، زیپ کیف رو بستم و گذاشتم‌ش کنار.

علت این کار سفر نه ‌چندان مشخصِ چند روز آینده‌ست.

وقتی کارم تموم شد ، یه لحظه ، فقط یه لحظه ، یادم اومد به سفر نهایی انسان. مرگ !

خب توی دو سه ماه گذشته با دل بریدن از دل‌بستگی ها ، البته بصورت موقتی ، دست و پنجه نرم کردم.

همیشه این سوال جلوی چشمام بود که مرگ‌آگاهی یعنی چی؟ باید چکار کرد مثلا!؟

چرا : مرگ آگاهی کیفیت حضور مردان خدا را در دنیا بیان می دارد. تا آنجا که هر که مقرب تر است مرگ آگاه تر است1؟

سفر جواب سوال بالا رو تقریبا بهم داده !

سفر یعنی اینکه کاری نداشته باشی که به اصطلاح رو زمین‌ مونده باشه ! با این تبصره که روی بازگشت‌ت حساب باز نکنی.

یعنی دل‌ بریدن از همه‌ی دل‌بستگی‌ها . حتی عزیزترینِ اطرافیانت ، حتی کتابات و رفقات .

یعنی جوری حساب و کتاب کاراتو داشته باشه که ، مثل درویشی که عطار از او تاثیر گرفت ، بتونی براحتی جان عزیز رو تقدیم کنی به صاحبش.


راستی وقتی این جمله رو میبینم اینقدر متعجب میشم که نگو و نپرس:

به علت فوت ناگهانی پدر/مادر مغازه تعطیل است.

معنی نداره ، ناگهانی نداریم که . البته چرا داریم ،

واسه آدمایی مثل من که روی آینده‌شون حساب صددرصدی باز میکنن این اتفاق میوفته.


اعتبارسنجی حدیث زیر باشه به عهده خودتون ، ولی:

رسول خدا (ص) فرمود: براى هیچ مسلمانى سزاوار نیست شب هنگام بخوابد مگر آنکه وصیّت نامه‏‌اش زیر سرش باشد.2


1) شهید آوینی

2) مکارم الأخلاق ص 362 ، روضة الواعظین ج 2 ص 482 ، البحار ج 103 ص 194

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۱ ، ۲۰:۴۱
سیدخلیل

بدان که اعمالِ تو تابعِ نمازت خواهند بود!


حضرت ابوتراب - نهج‌البلاغه - نامه 27

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۱ ، ۱۹:۵۴
سیدخلیل
بخشی از کتاب نامیرا نوشته صادق کرمیار:

مرد ایستاد و افسار اسب را گرفت و گفت:
«بهای اسب چقدر است؟»
«دانستن نام تو!»
مرد سوار بر اسب شد:
«من قیس بن مسهر صیداوی هستم. فرستاده ی حسین بن علی!»
و تاخت. عبدالله مانند کسی که گویی سال ها در گمراهی بوده و تازه راه هدایت را یافته بود، به زانو نشست و سرش را میان دست ها گرفت.
خواست برود لختی مکث کرد و دوباره رو به عبدالله برگشت و گفت:
«و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی کنم، که تکلیف خود را از حسین می پرسم. و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت می خواهم. و من... حسین را برای دنیای خویش نمی خواهم، که دنیای خویش را برای حسین می خواهم. آیا بعد از حسین کسی را می شناسی که من جانم را فدایش کنم؟»

و رفت. عبدالله مات ماند. وقتی مرد دور شد، عبدالله لحظه ای به خود آمد. برگشت و اسب خویش را آورد و مرد را صدا زد:
«صبر کن، تنها و بی مرکب هرگز به کوفه نمی رسی!»


آیا می‌شود من هم در راه قیس‌ت قرار بگیرم؟
همراه با همه‌ی سرگردانی‌ها ، تشویش‌ها ، تردیدهایم
به گواهی تاریخ قول‌های مردان کوفه خیلی زود از یادشان رفت ،
ولی من قول می‌دهم که بعد از دیدن کسی که روی تو را دیده ، راه کج نروم
و قول میدهم که قولم را فراموش نکنم.
ببین چقدر کم توقع‌م ، فقط دیدن کسی که تو را دیده!، دیدن خودت که نصیب من نمی‌شود! می‌شود؟ :|

انس گفت : «خدا را شکر کن که رسیدی ، و امام یاری تو و همسرت ام‌وهب را به ما بشارت داد.»
عبدالله گفت: «مگر امام ما را میشناسد؟»
انس گفت: «امام ، امروز ، از صبح هر بار که مرا می‌دید ، سراغ تو و ام وهب را میگرفت و میفرمود ؛ امروز روز دیدار با بهترین مردمان نخیله است.»
اشک در چشمان عبدالله و ام‌وهب جمع شد. انس و عبدالله و ام‌وهب سوار بر اسب ، پیشاپیش دیگران حرکت کردند و وقتی از کتلی بالا رفتند ، نور ماه به نیمه نرسیده ، از پس ابر بیرون آمده بود و حالا عبدالله از دور خیمه های یاران امام را می‌دید. عبدالله با دیدن خیمه ها به یاد خواب خود افتاد. گفت:
«من این خیمه ها را پیشتر دیده ام. به خدا سوگند آن ها را رویای خویش دیده ام!»
عبدالله در حالی که اشک در چشمانش جاری بود ، ار کتل پایین آمدو گفت:
«آیا بعد از حسین کسی هست که من جانم را فدایش کنم؟!»
و شروع به تاخت کرد و بقیه به دنبالش به سوی خیمه ها و اردوگاه امام تاختند.


من هم اشک شوق به بهانه شوق عبدالله در چشمان حلقه زد ،
حتی خواب دیدن رسیدن به خیمه‌هایت برایم آرزویی محال است ، چه برسد به رسیدن در دنیای واقعی!
من گدا و تمنای وصل او هیهات/مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست


خواهشا دستم را بگیر :(

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۱ ، ۱۹:۱۳
سیدخلیل

یک پیشنهاد دوستانه :

سعی کنید روزانه!

یا هرچند روز یکبار!

یا یک بار در ماه یا حتی در سال،

خلاصه تا زنده اید حتمن یکبار این کار را انجام دهید ،

برای چندین دقیقه به آسمان خیره شوید و از مشاهده آن لذت ببرید.

اگر این امکان برای شما فراهم است که در شب این عمل دوست داشتنی را انجام دهید به شما قول خواهم داد که لذت بیشتری خواهید برد.

مثلا در طول روز اگر آسمانی آبی به همراه ابرهایی نصیب‌تان بشود ، ابرهایی شکل دار و خاص و عجیب ، که هوس کنید ابرها را لمس کنید یا حتی کمی از آنها را بخورید! مطمئن باشید هیچ‌وقت این حس را فراموش نخواهید کرد.


در مورد آسمان شب فقط همین را بگویم اگر وقت نکردید در روز این کار را انجام دهید ، مطمئن باشید شب فرصتی گرانبهاترست .

اگر آسمان صاف و بدون آلوگی باشد که نور علی نور است یا اگر یک دوربین رصد در شب نصیب‌تان بشود مطمئن باشید لطف مستقیم خدا شامل حالتان شده است.


خواهش میکنم حتمن این کار را انجام دهید !

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۴۳
سیدخلیل

تقریبا دوماه از عادتهای روزمره دور بودم .

فروم‌ها ، شبکه های اجتماعی ، ریدر ، کار و تجارت و همه استفاده های که از نت داشتم ،

تعطیلی موبایل! ،

گوش نکردن موسیقی ، 

تماشا نکردن فیلم ! ،

همه و همه تعطیل و غیرقابل دسترس بودند.


اما تنها خوشبختی من این بود که توانستم کتاب بخوانم! .


در این دوماه با آدمها در نزدیک‌ترین حالات و سخت‌ترین شرایط آن هم بطور شبانه روزی در ارتباط بودم.

همیشه شناخت خودم و شناخت محیط پیرامون و آدمهای آن بزرگترین دغدغه‌ام بوده و هست .

دوره آموزشی خدمت مقدس! سربازی این امکان را فراهم کرد تا بهتر بتوانم این دغدغه را حل کنم .


حب و بغض نسبت به آدمها ، کینه ورزی ، غرور ، محبت ، دوست داشتن ،  از خودگذشتگی و مهم‌تر از همه رفاقت از حالات و احساساتی‌ست که هر سربازی در دوران آمورشی تقریبا آنها را تجربه می‌کند.


روز آخر ، زمانی که امریه های هرنفر را بلند میخواندند و مشخص می‌شد هر کسی در کدام نقطه از کشور باید خدمت کند ، رفتارهای عجیبی را مشاهده کردم  :

جداشدن یکباره آدمها از همدیگر در زمانی کمتر از 30دقیقه! (هرچند تکنولوژی این جدایی را جوری ناجور وصله کاری میکند) ،  پیش‌نیاز درک این جمله گذراندن دوره آموزشی یا حداقل دوره ای شبیه به آن است.

احساس خسران از تمام شدن شاید شیرین ترین دوره امکان پذیر برای یک جوان (البته قبل از ازدواج:دی)

ریختن اشک آنهایی که حواسشان جمع بود که دارند از رفیق‌شان جدا میشوند!

بغض کردن آنهایی که کمی غفلت داشتند ، و بعد جستجوی رفیق‌شان در بین حدود 600نفر انسان هم‌شکل و هم‌قواره! و بعد سرازیر شدن اشک‌شان

احساس دل‌گسستگی فرماندهان از تعدادی آدم که دوماه با آنها زندگی کردند.


ان‌شاءالله در آینده نکاتی درباره چگونگی گذارندن این دوره و خاطراتی تلخ و شیرین می‌نویسم ،

اما گذر زمان مهمترین عنصر در این دوماه بود!

قدر لحظه‌هایتان را بدانید!.

همین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۲۵
سیدخلیل

سلام

اینجا خانه ی جدیدی‌ست برای بیان حرفهای من ، شاید حرفهای ناگفتنی

هرچند گذشته‌ام را با خودم آورده ام ولی ... .

همین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۱ ، ۱۵:۵۱
سیدخلیل
سلام

این آخرین پست قبل از اعزام به دوره آموزشیمه.

فردا باید از تک تک عادتهای روزانه و هفتگی و ماهانه دست بکشم

چه تغییر شگرفی! ، چه انقلابی!

هرچند کوتاه ، اما میدونم که خیلی تاثیر گذاره

امروز موهام رو هم کوتاه کردم ، 

موهایی که از سلول های مرده بدن ساخته میشوند.

کاش زدودن اخلاقیات بد از روح آدمی همچون تراشیدن موهای سر باشد.

ساده ، کم دردسر و پر اثر ، اثری نتیجه بخش.


عنوان پست هجرت است ،

در معانی هجرت تعاریفی زیاد ذکر شده ،

اما همین معنی جدا شدن از زندگی عادی(فعلی) و رفتن و دوباره آغاز کردن مرا بس است!

بی شک در بازگشت از این هجرت ، دوباره هحرتی رخ خواهد داد ،

هجرت دوم مهم تر است .

شاید تصمیم گرفتم از این وبلاگ خداحافظی کنم ، شاید.

همین.


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۱ ، ۰۸:۵۶
سیدخلیل
میخوام درمورد هواداری خدا حرف بزنم

اصلا هواداری خدا یه طور دیگه ست

خدا خیلی خیلی با ما ها فرق میکنه

خدا یه جوری تنهات میکنه که فقط اونو داشته باشی

تنهایی ای که حتی  در بین مردم باشی ،

کنار نزدیکان

آشنایان

رفقا ،

به این نتیجه  میرسی که داشتن هیچ کس به شیرینی داشتن خدا نیست

نه اینکه من شیرینی داشتن خدا را چشیده باشم ، نه نه !

من نتیجه عکس گرفته ام ،

بدون خدا زندگی تلخ است.

نصیحت میکنم خودم و شما را به چسباندن خودمان به خدا

یعنی هرطور شده

به هر زجر و بدبختی

به هر میزان ناز کردن خدا .

اصلا راه دور نرویم و سخن دراز نشود ،

خدا معشوق است و ما باید عاشق او باشیم ،

یعنی این عشق:

کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می‌شود

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می‌شود

خیلی فانتزی و شاعرانه شد نه ؟ 

خب آخه راهی جز فکر کردن به این راه وجود نداره ! داره؟

هرچند همین الان که شما این پست رو میخونید و من می‌نویسم ،

خدا عاشق ماست! باور کنید ، یعنی باید امیدوار باشیم که باشد

اگر نباشیم تلخ میشود کام‌مان

همین.

ینی الان شعار زدگی صدوجب از کلم زده بالا ، همین مطلب چند روزه داره خاک میخوره تو وبلاگ ، بعد من ادعای عاشقی خدا رو دارم ، خاک تو سرم

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۱ ، ۱۶:۵۳
سیدخلیل

personal practice of striving for perfection, belief that anything less than perfect is unacceptable.

or

someone who is not satisfied with anything unless it is completely perfect.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۱ ، ۰۱:۴۶
سیدخلیل


محرم نزدیک است...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۱ ، ۱۷:۱۰
سیدخلیل